-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیرماه سال 1384 03:22
-
شب سردی
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 15:22
شب سردی است، و من افسرده راه دوری است، و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم، تنها، از جاده عبور
-
وقتی که بامدادان
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 01:07
وقتی که بامدادان مهر سپهر جلوه گری را آغاز می کند وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را با ناز و کرشمه ز هم باز می کند آنگه ستاره سحری در سپیده دم خاموش می شود آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام من مرغ آتشم می سوزم از شراره این عشق سرکشم چون سوخت پیکرم چون شعله های سرکش جانم فرو...
-
ز دو دیده خون فشانم،
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 16:04
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 02:06
امشب یکی از دوستانم زنگ زد بعد از ده سال
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 02:22
امروز که نوبت جوانی من است، می نوشم که از آنکه کامرانی من است، عیبم مکنید. گرچه تلخ است خوش است، تلخ است، از آنکه زندگانی من است
-
خیام
شنبه 25 تیرماه سال 1384 02:11
صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم دست از امل دراز خـود بـاز کشیم در زلف دراز و دامن چنگ زنیم
-
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
شنبه 25 تیرماه سال 1384 01:48
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هرشب به تو می اندیشم به توآری به تو یعنی به همان منظردور به همان سرو صمیمی.به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تردیدی که سراغش ز غزل های خودم میگیری به همان زل زدن ازفاصله ی دوربه هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم.به تکلم .به دلارایی تو به خموشی.به...
-
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
شنبه 25 تیرماه سال 1384 01:12
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن ازو نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم ز دوستان زجفا سیر گشته مردی نیست جفای دوست زنم، گرنه مردوار کشم چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم شراب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 02:05
آنکه می گوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است. ای کاش عشق را زبان سخن بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 04:12
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 03:28
نگاهم تا ابد تا لحظه روئیدن مطلق به دنیال تو خواهد بود
-
عشق از دید حافظ
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 00:53
سروده های حافظ را دو پاره کردن و نام « عشق زمینی » و « عشق عرفانی » بر این پاره ها نهادن و پرچین کشیدن میان این دو بخش ، کار درست و برازنده ای نیست. با اینکه سخن حافظ ، گاه به عشق زمینی ، بسیار نزدیک می شود و گاه به عشق عرفانی اما هیچگاه یکسره و بی چون و چرا نمی توان او را از اهل عرفان دانست. و از سویی حافظ را عاشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 01:59
عشق انسانی همچنانکه گفتیم حیات است و زندگی ، اطاعت آور است و پیروساز و این عشق است که عاشق را هم شکل با معشوق قرار میدهد و وی میکوشد تا جلوهای از معشوق باشد و کپیهای از روشهای او، همچنانکه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی میگوید : " عشق نفسانی آنست که مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است ، بیشتر اهتمام عاشق...
-
ای مهربان خدای
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 03:30
ای مهربان خدای : گم گشته ام تو بودی وکردم چو دیده باز دیدم به آسمان و زمین و به بام و در تابنده نور توست هرجا ظهور توست دیدم به هیچ نقطه تهی نیست جای تو خوش می درخشد از همه سو جلوه های تو ای مبدأ وجود ! از همه شما التماس دعا دارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 14:25
تویی عاشقترین تنهای دنیا منم خسته ترین مغموم دنیا تویی صادقترین حرف رو لبها منم غمگین ترین راز تو دلها
-
دیدی دلا که یار نیامد از مهدی اخوان ثالث
جمعه 17 تیرماه سال 1384 04:48
دیدی دلا که یار نیامد گرد آمد و سوار نیامد بگداخت شمع و سوخت سراپای وآن صبح زرنگار نیامد آراستیم خانه و خوان را وآن ضیف نامدار نیامد دل را و شوق را و توان را غم خورد و غمگسار نیامد آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت وآن کرده ها به کار نیامد سوزد دلم به رنج و شکیبت ای باغبان! بهار نیامد بشکفت بس شکوفه و پژمرد اما گلی به بار...
-
و پیامی در راه از سهراب سپهری
جمعه 17 تیرماه سال 1384 04:06
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها ، نور خواهم ریخت و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد: آی شبنم ، شبنم ،...
-
از ما به مهربانی یاد آرید از حمید مصدق
جمعه 17 تیرماه سال 1384 03:11
از ما چنان که باید و شاید کاری نرفته است اینک که پای رفتنمان نیست بی تاب و بی توان یعنی که تاب نیست، توان نیست هنگام برگذشتنمان نزدیک دیگر زمان ماندنمان نیست تنها چشم امید ما به شما مانده ست ای سروهای سبز جوان ای جنگل بزرگ جوانان سروقد گفتیم با بطالت پدر از بیم بیعت نمی کنیم و نکردیم اما بر جمع ما چه رفت که مفتون شدیم...
-
شبیخون از هوشنگ ابتهاج
جمعه 17 تیرماه سال 1384 02:51
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی حالیا نقش دل ماست در آئینه ی جام تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی دیدی آن یار که بستیم صد امّید در او چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو کهنه...
-
کوچ بنفشه ها از محمد رضا شفیعی کدکنی
جمعه 17 تیرماه سال 1384 02:48
در روزهای آخر اسفند، کوچ بنفشه های مهاجر، زیباست. در نیمروز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد، در اطلس شمیم بهاران، با خاک و ریشه - میهن سیّارشان - در جعبه های کوچک چوبی، در گوشه ی خیابان، می آورند: جوی هزار زمزمه در من، می جوشد: ای کاش... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها (در جعبه های خاک) یک روز می توانست،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 01:47
لبخندت را به من بده من نیز لبخندم را به تو می بخشم اشکت را به من بده من نیز اشکم را به تو میدهم نشان بده که برایت مهم هستم کمی از وقتت را به من بده نشان بده که دوستم داری دستت را به من بده « آنوقت ما از آن یکدیگریم »
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 تیرماه سال 1384 16:00
من گمان می کردم ذوستی همچون سروی سر سبز چهار فصلش همه آراستگی است من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی عاطفه اند حمید مصدق
-
من گمان می کردم
جمعه 10 تیرماه سال 1384 15:49
من گمان می کردم ذوستی همچون سروی سر سبز چهار فصلش همه آراستگی است من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی عاطفه اند حمید مصدق
-
لب لعلش
جمعه 10 تیرماه سال 1384 15:12
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت عشوه می داد که از کوی ارادت نروم دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت *********
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 22:44
از روزی که تو رفتی پریده رنگ شادی اما خورشید می تابه مثل یه روز آبی چطور هنوز پرنده داره هوای پرواز چطور هنوز قناری سر میده بانگ آواز مگه خبر ندارن تو نیستی در کنارم چرا بهت نگفتن بی تو چه حالی دارم لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
-
ناز وادایت
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1384 11:33
ای دل اگر عاشقی ناز وادایت کجاست خنده به لبها کجا لطف وصفایت کجاست ؟ مٌهر لبت باز کن نکته ای آغاز کن حلقه دست تو کو طوق طلایت کجاست ؟
-
ای ارام جان
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 12:59
هر که امد تاری تنید تا که کامل شد پیله تنهایی من ولی تو امدی و از هم گسستی این پیله سبز رنگین مرا ای رها بخش شب ظلمانی من تو امدی و در هم شکستی این سکوت سخت و سنگین مرا ای امید بخش راه حیرانی من تو امدی و ارامش بخشیدی این قلب سرد و غمگین مرا ای ارام جان تو امدی و خلوتم بر هم زدی و با من خواندی نغمه عشق و سرود پایداری...
-
تنهایی
شنبه 21 خردادماه سال 1384 01:14
وقتی در وداع از قلوب بی عاطفه ی بشری به تنگ آمدی . تنها قلب خسته ی مرا به یا د آور که همیشه به یاد توست .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 00:44