می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد..می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
" فروغ فرخزاد"
"سه چهره حاکم بر مردم:استبداد.استثمار و استحمار.
یکی سر خلق را به بند می کشد.
رفیقش جیب او را خالی می کند
و
شریک سومشان,در گوشش آهسته و مهربان و از زبان خدا زمزمه
می کند که :صبر کن,برادر!
اندرون از طعام خالی دار
گرسنگی ات را سرمایه ی بخشش گناهانت کن
سر و کار اینها همه به قیامت
در عوض این ها آخرتشان خراب است
علی شریعتی
هر حقیقتی از سه مرحله گذر می کند، اول، تمسخر آمیز است. دوم، با خشونت با آن مخالفت می شود. سوم، به عنوان امری بدیهی پذیرفته می شود.
شوپنهاور