آی . . . !

بگذارید هواری بزنم :


ـــ آی . . . !
با شما هستم !
این درها را باز کنید . . . !
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی . . .
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه . . .
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد !

من به فریاد


ـــ همانند کسی
. که نیازی به تنفس دارد ،
. مشت می کوبد بر در ،
. پنجه می ساید بر پنجره ها ، ـــ


محتاجم !

من هوارم را سر خواهم داد !
چارهء درد مرا باید این داد کند !

از شما
« خفتهء چند‌ » ،
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟

( فریدون مشیری )

از خدا خواستم عادت‌های زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود:خودت باید آنها را رها کنی

تینا

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت