امروز که نوبت جوانی من است،
می نوشم که از آنکه کامرانی من است،
عیبم مکنید. گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، از آنکه زندگانی من است

خیام

صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم

وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم

دست  از امل   دراز خـود بـاز کشیم

در زلف دراز  و  دامن  چنگ  زنیم

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم              چند وقت است که هرشب به تو می اندیشم
به توآری به تو یعنی به همان منظردور          به همان سرو صمیمی.به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تردیدی         که سراغش ز غزل های خودم میگیری
به همان زل زدن ازفاصله ی دوربه هم          یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم.به تکلم .به دلارایی تو                 به خموشی.به تماشا .به شکیبایی تو
به نفس های تودرسایه ی سنگین سکوت         به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت

سیاوش کسرایی