خیال حلقه زلف تو ساغری داردکه رنگ نشأه آن نیست جز پریشانیدوری مقصد به قدر دستگاه جست و جوستپا گر از رفتار مانَد، جاده منزل می شود
شب سردی است، و من افسردهراه دوری است، و پایی خستهتیرگی هست و چراغی مردهمی کنم، تنها، از جاده عبور