آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست؟

وانکه جانها به سحر نعره‌زنانند از او
وانکه ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست؟

جان جان است، وگر جای ندارد چه عجب؟
این که جا می‌طلبد، در تن ما هست، کجاست؟

پردهء روشن دل بست و خیالات نمود
وانکه در پرده چنین پردهء دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد، چون و چرا پست نشد
وانکه او مست شد از چون و چرا رست، کجاست؟
 مولانا

سهراب

سایبان آرامش ما، ماییم
                                                                                
در هوای دوگانگی تازگی چهره‌ها پژمرد.
بیایید از سایه – روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم.
برگردیم، و نهراسیم، در دیوان آن روزگاران نوشابه
جادو سرکشیم.
شب بوی ترانه ببوییم چهره خود گم کنیم.
از روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش
خطر بگشائیم.
خود روی دلهره پرپر کنیم.
نیاویزیم نه به بند گریز، نه به دامان پناه.
نشتابیم نه به سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم.
دم صبح، دشمن را بشناسیم ، و به خورشید اشاره کنیم.
ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ، پس نماز
مادر را نشکنیم.
برخیزیم و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
نزدیک ما شب بی درد است، دوری کنیم.
کناری ما ریشه بی شوری است، بر کنیم.

 
و نلرزیم ، پا در لجن نهیم، مرداب را به تپش درآییم.
آتش را بشویم، نی‌زار همهمه را خاکستر کنیم.
قطره را بشویم. دریا را در نوسان آییم.
و این نسیم، بوزیم، و جاودان بوزیم،
و این خزنده، خم شویم، و بینا خم شویم.
و این گودال ، فرود آییم، و بی پروا فرود آییم.
برخود خیمه زنیم، سایبان آرامش ما، ماییم.
ما وزش صخره‌ایم، ما گام شبانه‌ایم.
پروازیم، و چشم به راه پرنده‌ایم.
تراوش آبیم، و در انتظار سبوییم.
در میوه چینی بی گاه، رؤیا را نارس چیدند، و تردید
از رسیدگی پوسید.
– بیایید از شوره‌زار خوب و بد برویم.
چون جویبار آیینه روان باشیم: به درخت، درخت را پاسخ
دهیم.
و دو کران خود را در هر لحظه بیافرینیم، و هر لحظه
رها سازیم.
برویم، برویم، و بیکرانی را زمزمه کنیم.