آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وانکه سوگند من و توبهام اشکست کجاست؟
وانکه جانها به سحر نعرهزنانند از او
وانکه ما را غمش از جای ببردهست کجاست؟
جان جان است، وگر جای ندارد چه عجب؟
این که جا میطلبد، در تن ما هست، کجاست؟
پردهء روشن دل بست و خیالات نمود
وانکه در پرده چنین پردهء دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد، چون و چرا پست نشد
وانکه او مست شد از چون و چرا رست، کجاست؟
مولانا