من اینجا آرمیده
به تو مى اندیشم
و داغ عشق بر جهان افتاده است.
زرد است، زرد، زرد

شاخه هاى بسیار
آغشته به زعفران
بر آسمان بنفش ملایم
سنگین
تکیه داده اند

هیچ نورى نمى تابد.
فقط همان داغ عسل رنگ
که از برگى
بر برگ دیگر
و از شاخه اى
بر شاخهء دیگر
فرومى چکد
و تمام رنگهاى جهان را فاسد مى کند
تو به جایى دور
در حاشیهء شرابى رنگ مغرب
کوچ کرده اى


ویلیام کارلوس ویلیامز

در این بن بست


 

دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی  دوستت می‌دارم.

دلت را می‌بویند

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

              فروزان می‌دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

روزگار غریبی‌ست، نازنین

آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک، قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر 

با کنده و ساطوری خونالود

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

احمد شاملو

 

نگاهم تا ابد تا لحظه روئیدن

نگاهم تا ابد تا لحظه روئیدن مطلق
به دنبال تو خواهد بود
نگاهم تا ابد  تا لحظه بودن
به دنبال تو خواهد بود
و شعرم با بالهای سراسر زخم
همیشه در هیاهوی نفس‌های تو خواهد سوخت
در این اندیشه ام
اما ....
نهال عشق را باید
هنوز در پستوی سینه پنهان کرد؟
سرود عشق را
هنوز باید با زبان بی زبانی خواند؟
و آیا می توان همچون زمان کودکی
قلب تو را با آن همه وسعت
همانند اناری سرخ و خون آلود
درون جیب پنهان کرد؟
و دزدانه بر اندامش دندان زد؟
در این اندیشه ام ...
اما ....
اناری در دو دستم نیست
و جیب‌هایم چقدر خالی است
نگاهم تا ابد
تا لحظه خاموشی مطلق
به دنبال تو خواهد بود
و شعرم با بالهای سراسر زخم
ای سیاوش در تو خواهد سوخت.