می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد..می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
" فروغ فرخزاد"
خسته و افسرده .... دل را جایی دیگر گذاشته و بی خیال خودت شده به جاده ای زده ای که آخرش شاید ..... نمیدانم !
داد از این سفر ....کی به سفر عشق میروم !
باز هم مانده ام تنها .....
دلت دریا .....
شعر زیبایی بود
دستت درد نکنه عزیز ....
سلام...عالی بود.توپ توپ..
مرسی.منتظر اپ بعدی هستم
بسیار زیبا بود علی جان آفرین بر شما
سلیقه ی بسیار خوبی داری تحسین بر انگیز است.
فدات
جواد