نمی دانستی که از تاریکی می ترسم

همیشه سیاه می پوشیدی

داشتم به تاریکی عادت می کردم

سفید پوشیدی و رفتی

رفت و دنیای دلم را با غروبش جا گذاشت

رفت و تصویر نگاهش را به تاب  لحظه هایم جا گذاشت

یک شب آمد پاک و ساده از دیار روشن آئینه ها

صبحدم رفت و مرا با خاطرات پنجره تنها گذاشت

یادت در جسم وجانم خواهد ماند

نظرات 1 + ارسال نظر
mephisto شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:27 ب.ظ

خیلی قشنگ بود. خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد