باغ بود و دره - چشم انداز پر مهتاب،

ذات ها با سایه های خود هم اندازه.

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،

چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب.

نه صدائی جز صدای رازهای شب،

و آب و نرمای نسیم و جیرجیرک ها،

پاسداران حریم خفتگان باغ،

و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه می آمد

آب.

یا نه، چه می رفت، هم زانسانکه حافظ گفت، عمر تو.

با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.

مست بودم، مست سرشناس، پانشناس، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود.

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک؛

و نگاهم رفته تا بس دور.

شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.

قبله، گو هر سو که خواهی باش.

با تو دارد گفت و گو شوریده مستی.

- مستم و دانم که هستم من-

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟

مهدی اخوان ثالث

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد